جدول جو
جدول جو

معنی خشک گشتن - جستجوی لغت در جدول جو

خشک گشتن
(بِ / بُ دَ)
بی حرکت ماندن چنانکه در فالج یا در مرگ. (یادداشت بخط مؤلف) :
دم سگ بینی ابا تیفوز سگ
خشک گشته کش نجنبد هیچ رگ.
رودکی (از صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ نَ / نِ تَ)
شاد شدن. خوشحال شدن. مسرور شدن:
صدر ممدوحان نظام الدین که نظم مدح او
از شنیدن گوش خوش گرددبگفتن حلق و کام.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(بِ / بُ بُدَ)
تهیدست و بی چیز و بی خبر گذشتن. (آنندراج) :
از جگرسوختگان خشک گذشتن ستم است.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ چَ / چِ نُ / نِ / نَ دَ)
خاک شدن. بصورت خاک درآمدن. بخاک تحول یافتن چنانکه جسد مرده پس از مدتها در زیر خاک ماندن:
خاک گشته، باد خاکش بیخته.
رودکی.
دیر و زود این شخص و شکل نازنین
خاک خواهد گشتن و خاکش غبار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(نِ بَ)
رجوع به پاک گردیدن شود
لغت نامه دهخدا
(بِ بَ تَ)
محرم شدن. ندیم خاص شدن. مقرب شدن:
ثریا بر ندیمی خاص گشته
عطارد بر افق رقاص گشته.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بَ یَ نِ وِ تَ)
تمام شدن. بعد از آن دیگر چیزی نبودن. بپایان رسیدن:
یکی ختم نبوت گشته ذاتش
یکی ختم ممالک بر حیاتش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ دَ)
شرم داشتن. (یادداشت بخط مؤلف). سرافکنده شدن. خجلت کشیدن. منفعل شدن:
نشست از خجالت عرق کرده روی
که آیا خجل گشتم از شیخ کوی.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(بَ صَ اَ کَ دَ)
خفه شدن. انخناق. اختناق
لغت نامه دهخدا
(بَ تِ گُ تَ)
خفه شدن. خبه گردیدن. رجوع به خفه گردیدن و خفه شدن و خفه گشتن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ جُ مَ گَ تَ)
پاره شدن. شکافته شدن. دریده گشتن:
سر فور دیدند پر خون و خاک
همه تنش گشته بشمشیر چاک.
فردوسی.
بدیدندش از دور پر خون و خاک
سراپای گشته بشمشیر چاک.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بَ شُ دَ)
شاد شدن. خشنود شدن. خرم شدن: خبر ببهرام رسیده بود کی اپرویز را در دیری پیچیده اند و او خرم گشته بود. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 101)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ دَ)
گنگ شدن. گیج شدن. کندفهم شدن:
تو نیز ای بخیره خرف گشته مرد
زبهر جهان دل پر از داغ و درد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(خُ گَ دَ)
سخت گردن و کسی که گردنش خم نشود. (ناظم الاطباء). اقصر. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ سَ دَ دَ)
آزرده شدن و تنگدل شدن. (آنندراج) :
بر دست خاکیان خفه گشت آن فرشتۀ خلق.
خاقانی (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
بدون رطوبت شدن، رطوبت چیزی از بین رفتن بر طرف شدن نم و رطوبت چیزی خشکیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاک گشتن
تصویر پاک گشتن
پاک گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخش گشتن
تصویر پخش گشتن
پریشان دل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
Wither
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
se faner
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
枯れる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
לנבול
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
मुरझाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
เหี่ยว
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
verwelken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
appassire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
marchitarse
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
murchar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
枯萎
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
więdnąć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
в'янути
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
welken
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
вянуть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خشک شدن
تصویر خشک شدن
시들다
دیکشنری فارسی به کره ای